آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

فرشته های ما

خودت می دونی می خوای چیکار کنی گلکم

دخترم آیلین 9 ماه فقط غلط زدی و دو تا مروارید کوچولو درآوردی دیگه کار خاصی نکردی اما حالا که 9 ماهه شدی به سلامتی شنبه 6 آبان که دندون سومت زد بیرون اما برخلاف همه به جای دندون پیشین بالایی نیش سمت راستت زده بیرون قربونت برم یکدفعه تصمیم گرفتی سینه خیز و چهاردست و پا رو با هم بری تند تند اول چندقدم چهاردست و پا میری بعد سینه خیز و درآخرم غلط می زنی دستتو می گیری به روروک و می خوای باهاش راه بری داری سعی می کنی خودت بلند شی بایستی اما می ترسی و وسط راه جا می مونی و جیغ می زنی جالبه وقتی کمکت کنیم و ایستی به مبلا می خوای از مبل بالا هم بری ملوسکم خلاصه مامان خودتم نمی دونی می خوای چیکار کنی میخوای تلافی کنی و همه راهو یک روزه بری ج...
9 آبان 1391

روز کودک

امروز 16 مهرماهه و روز جهانی کودک خدای من ممنونم ازت که این دو تا گل نازتو بهم هدیه کردی تا منم بتونم این روز بزرگو بهشون تبریک بگم و هزاران بار ببوسمشون خدای من به این دو تا کودک ناز من کمک کن تا بهترین و سفیدترین پیشنی رو داشته باشن و عاقبت بخیر باشن الهی آمین راستی آیلین از دیشب تا حالا خودش به تنهایی می شینه و کلی منو بابایی و ایلیا براش ذوق می کنیم ...
16 مهر 1391

عکس 2

اینم چند تا عکس از شیطنتای نازدونم شیرین گندمکم قند عسلم همه زندگیم آیلینم این جاها زیارتگاههای دخترمه توی خونه تا سرمونو می چرخونیم آیلین دخیل بسته به تلفن و پریز تلفن   این دخمل منه که وایساده هااااااا البته با تکیه به مبل این جا هم برای اولین بار رفته توی آشپزخونه دو متری من و کلی ذوق کرده با سیب و پیازا (به آشپزخونه زاقارتم نگاه نکنینا هههههه) ...
15 مهر 1391

عزیزترین اثر هنری

هیچوقت باورم نمی شد ایلیا هم نقاشی بکشه آخه اصلا علاقه ای به نقاشی نشون نمی داد و وقتی دو تا خط می کشید کاغذو پرت می کرد و بلند می شد یک روز رفتم دنبالش مهد و خاله زهرا گفت دارن چشمای خرگوشو می زارن منم منتظر نشستم تا بیاد و مزاحم کارشون نشدم وقتی اومد روز تولد امام رضا بود و کارت تبریک هم داده بودن بهتون ولی خاله براتون صورت خرگوشو درست کرده بود و ایلیا هم چشم و دهن براش گذاشته بود باورم نمی شد ببینم ایلیا اینطوری قشنگ نقاشی بکشه و این اثر هنری پسرم برام عزیزترین اثره و با دنیایی هم عوضش نمی کنم ایلیا جون عاشقققققققققتتتتتتتتتتتتتتتتم اینم عکسش   ...
15 مهر 1391

بالاخره شاخ غولو شکستی آقا آقاها

صبح بعد از کلی کلنجار رفتن با بابایی راهی شدی و منم دلم مثل سیر سرکه می جوشید توی خونه زنگ زدم بابا گفت هنوز توی مهدم چند دقیقه بعد بابا زنگ زد که من اومدم بیرون ولی ایلیا داره جیغهاااااااای بنفششششششششششش می کشه حسابی زنگ بزن ببین چی کار کردن و البته حسابی سفارشتو کرده بود به مهد که اگه تحمل نکردن از گل نازکتر بهت نگن و فقط زنگ بزنن به من که برم دنبالت خلاصه من زنگ زدم مهد خاله مهسا گفت داری جیغ بنفشاتو ادامه می دی و منم قطع کردم و با تو شروع به گریه کردم دلم برات کباب بود ولی به خاطر خودت تحمل کردم دوباره زنگ زدم گفتن داری گریه می کنی ولی آروم تر و رفتی صورتتو بشوری ولی اگه نمی تونی تحمل کنی بیا ببر اما دیگه بچت اونوقت نمی مونه مهد و...
5 مهر 1391

روز دوم

وااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییی ایلیا مامان که امروز چیکار که نکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از ساعت 8و نیم که رفتیم مهد (ببخشید مهدکودک آخه تو میگی نگو مهد بگو مهدکودک) تا ساعت 10 فقط گریه کردی و حاضر نشدی ازم جدا بشی دیگه واقعا توان ازم بردی و بقیه هم کلافه شده بودن فقط بهم میگفتن چه صبری داری بعدشم فقط درکنار خودم بودی و اگه من میومدم می رفتی خونه سازی و بعدم نرفتی سرکلاس که نقاشی بکشی الهی بمیرم آیلینم توی این دو روز نه خواب داره و نه خوراک حسابی   ایلیا یعنی میشه یک روز بدون اینکه منو بخوایی خودت بری مهد کودک و تا آخرین تایم بمونی ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  
2 مهر 1391