بالاخره شاخ غولو شکستی آقا آقاها
صبح بعد از کلی کلنجار رفتن با بابایی راهی شدی و منم دلم مثل سیر سرکه می جوشید توی خونه زنگ زدم بابا گفت هنوز توی مهدم
چند دقیقه بعد بابا زنگ زد که من اومدم بیرون ولی ایلیا داره جیغهاااااااای بنفششششششششششش می کشه حسابی زنگ بزن ببین چی کار کردن و البته حسابی سفارشتو کرده بود به مهد که اگه تحمل نکردن از گل نازکتر بهت نگن و فقط زنگ بزنن به من که برم دنبالت
خلاصه من زنگ زدم مهد خاله مهسا گفت داری جیغ بنفشاتو ادامه می دی و منم قطع کردم و با تو شروع به گریه کردم دلم برات کباب بود ولی به خاطر خودت تحمل کردم
دوباره زنگ زدم گفتن داری گریه می کنی ولی آروم تر و رفتی صورتتو بشوری ولی اگه نمی تونی تحمل کنی بیا ببر اما دیگه بچت اونوقت نمی مونه مهد و تمام
منم تحمل کردم تا یک ربع بعد تا زنگ زدم هنوز نگفته بودم علو که خاله مهسا گفت آرومه آرومه خیالت راحت
باورم نشد ولی گفت رفتی بازی و حالا می خوای بری تغذیتو بخوری
خیالی خوشحال شدم و قرار شد 11 و ربع بیام دنبالت
منم سریع آیلینو بردم خونه خاله مینا و رفتم برات جایزه خریدم یک کاسه آبی و قاشق آبی و لیوان آبی همه رنگ مورد علاقت ورفتم مهد
دیدم خیلی آرومی و داری با خاله ها میری سراغ کمد جایزه هاشون همه گفتن غیر از اون گریه ها عالی بودی عالیه عالی و واقعا راضی بودن حتی مامانایی که اونجا بودن وقتی خاله مهسا از گریه هات گفت باورشون نشد درمورد تو دارن می گن از بس خوب بودی ماشالا
منم جایزتو یواش دادم خاله که فردا بهت بده و اونا یک تراش اردکی بهت جایزه دادن و با هم خوشحال اومدیم خونه
خودتم خیلی شاد بودی گلم باورم نمی شد پسرم یک مرحله دیگه به مستقل شدن نزدیک بشه
ایلیا عاشقتم مامان