آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

فرشته های ما

عکس 2

اینم چند تا عکس از شیطنتای نازدونم شیرین گندمکم قند عسلم همه زندگیم آیلینم این جاها زیارتگاههای دخترمه توی خونه تا سرمونو می چرخونیم آیلین دخیل بسته به تلفن و پریز تلفن   این دخمل منه که وایساده هااااااا البته با تکیه به مبل این جا هم برای اولین بار رفته توی آشپزخونه دو متری من و کلی ذوق کرده با سیب و پیازا (به آشپزخونه زاقارتم نگاه نکنینا هههههه) ...
15 مهر 1391

عزیزترین اثر هنری

هیچوقت باورم نمی شد ایلیا هم نقاشی بکشه آخه اصلا علاقه ای به نقاشی نشون نمی داد و وقتی دو تا خط می کشید کاغذو پرت می کرد و بلند می شد یک روز رفتم دنبالش مهد و خاله زهرا گفت دارن چشمای خرگوشو می زارن منم منتظر نشستم تا بیاد و مزاحم کارشون نشدم وقتی اومد روز تولد امام رضا بود و کارت تبریک هم داده بودن بهتون ولی خاله براتون صورت خرگوشو درست کرده بود و ایلیا هم چشم و دهن براش گذاشته بود باورم نمی شد ببینم ایلیا اینطوری قشنگ نقاشی بکشه و این اثر هنری پسرم برام عزیزترین اثره و با دنیایی هم عوضش نمی کنم ایلیا جون عاشقققققققققتتتتتتتتتتتتتتتتم اینم عکسش   ...
15 مهر 1391

بالاخره شاخ غولو شکستی آقا آقاها

صبح بعد از کلی کلنجار رفتن با بابایی راهی شدی و منم دلم مثل سیر سرکه می جوشید توی خونه زنگ زدم بابا گفت هنوز توی مهدم چند دقیقه بعد بابا زنگ زد که من اومدم بیرون ولی ایلیا داره جیغهاااااااای بنفششششششششششش می کشه حسابی زنگ بزن ببین چی کار کردن و البته حسابی سفارشتو کرده بود به مهد که اگه تحمل نکردن از گل نازکتر بهت نگن و فقط زنگ بزنن به من که برم دنبالت خلاصه من زنگ زدم مهد خاله مهسا گفت داری جیغ بنفشاتو ادامه می دی و منم قطع کردم و با تو شروع به گریه کردم دلم برات کباب بود ولی به خاطر خودت تحمل کردم دوباره زنگ زدم گفتن داری گریه می کنی ولی آروم تر و رفتی صورتتو بشوری ولی اگه نمی تونی تحمل کنی بیا ببر اما دیگه بچت اونوقت نمی مونه مهد و...
5 مهر 1391

روز دوم

وااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییی ایلیا مامان که امروز چیکار که نکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از ساعت 8و نیم که رفتیم مهد (ببخشید مهدکودک آخه تو میگی نگو مهد بگو مهدکودک) تا ساعت 10 فقط گریه کردی و حاضر نشدی ازم جدا بشی دیگه واقعا توان ازم بردی و بقیه هم کلافه شده بودن فقط بهم میگفتن چه صبری داری بعدشم فقط درکنار خودم بودی و اگه من میومدم می رفتی خونه سازی و بعدم نرفتی سرکلاس که نقاشی بکشی الهی بمیرم آیلینم توی این دو روز نه خواب داره و نه خوراک حسابی   ایلیا یعنی میشه یک روز بدون اینکه منو بخوایی خودت بری مهد کودک و تا آخرین تایم بمونی ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  
2 مهر 1391

بوی ماه مهر

ای خدا باورم نمی شه امروز با گل پسرم رفتیم مهد کودک شب بو برای اولین بار ایلیا رفته مهد البته امروز اصلا از من جدا نشد و پیش بچه ها نرفت و یک اره برقی از خاله مهسا قرض گرفت و فقط با اون بازی کرد تنها خاله مهسا گفت باید یک هفته باهات بیام بمونم تا عادت کنی ای خدا یعنی میشه ایلیا بره مهد و مستقل بشه مثل بقیه بچه های اونجا آیلین کوچولو هم با داداشی رفت مهد و اونجا خوابید و بیدار شد وغذا خورد و بازی کرد پسرم آماده رفتن به مهد با کیف بره ناقلا اینم ایلیا با اره برقی ایلیا تنها در حال خوردن تغذیه پسرم انشالا به جاهای بالا برسی همیشه و همه جا ...
1 مهر 1391

8 ماهگی قندکم

دختر نازم عمرو نفس مامان و بابا عزیز داداش به قول خودش عدیدی خوشگل ما 8 ماهگیت مبارک جالبه که 8 ماهگیت مصادف شده با روز دختر سال پیش وقتی تورو باردار بودم دوست داشتم دختر باشی تا منم این روزو به دخترم تبریک بگم حالا به آرزوم شکر خدا رسیدم و خدا منو از این نعمت محروم نکرد دخترم 8 ماهگیت و روز دختر مبارکت باشه ...
29 شهريور 1391

دومین مروارید

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چار روزه که بچه ام گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچه ام یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلا سفیده قربون دختر گلم برم که امروز دومین مروارید کوچولوشم در اومد ولی اینبار خیلی اذیت شد جیگرم غذا که نمی تونست بخوره و حالش بهم می خورد حالا هم جیغ می زد و مامان یکم دیفن هیدرامین بهش مالیدم تا شیرین گندمکم یکم آروم بشه خوشگلم مرواریدای کوچولوت مبارککککککک
26 شهريور 1391

داداش مهربون

آیلین کوچولو چند روزه شکمش گلاب به رو شده و اذیته نمی دونم مال دندونشه یا اینکه چاییده یا مال کدوییه که ریختم توی سوپش مخصوصا امروز دیگه واقعا دخترم اذیت شده و از صبح خیلی ............ دیگه موقع خواب بعدازظهر که داشتم عوضش می کردم ایلیا خیلی دلش برای خواهری سوخت و اومد بهم با اون زبون شیرینش گفت : مامان بیا با هم دعا کنیم تا آیلین خوب بشه و اون وقت این من بودم که ایلیا رو غرق بوسه کردم و از ته دل برای دختر نازم دعا کردیم خدایا خودت دخترمو شفا بده به حق دعای داداش مهربونش ...
26 شهريور 1391